loading...
بزرگترین پاتوق پارسی زبانان
آخرین ارسال های انجمن
عنوان پاسخ بازدید توسط
محض یاد آوری 0 35 stareh75
شعر عاشقانه 0 33 stareh75
شعر دعا گونه 0 132 stareh75
طرز پخت کوکوی عدس 0 36 stareh75
هدایت از دیدگاه مطهری 1 45 stareh75
تصاویر فقیهه سلطانی 0 626 admin
مدل لباس اسپرت دخترانه 0 538 admin
مدل های جدید کیف دانشجویی دخترانه و زنانه 2013 0 486 admin
مدل لباس های جدید مردانه مخصوص پاییز 0 526 admin
جدیدترین دکوراسیون اتاق خواب 0 475 admin
ناپدید شدن مرموز نوعروس جوان*عکس 0 591 admin
متن شعر های آلبوم پرچم سفید 0 443 admin
آخرین رقابت پپ و ژوزه / اسامی 10 مربی برتر سال اعلام شد 0 470 admin
اس ام اس عاشقانه 0 552 admin
اس ام اس جملات کوروش کبیر 0 449 admin
مدل پلیور و سویشرت مردانه 2013 0 565 admin
مدل جواهرات قیمتی 0 309 admin
دکوراسیون اتاق خواب نوجوانان 0 281 admin
فقط محض خنده 0 427 admin
اتل متل توتوله این پسره سوسوله (شعر طنز) 0 315 admin
حرکات دخترا در مواقع مختلف 0 329 admin
مراسم عقد و مهریه دختران اینترنتی 0 333 admin
روش‌های تضمینی ترکاندن حباب در بازار سکه! 0 300 admin
پیشنهاداتی برای عدم ترشیدگی دختران 0 307 admin
مدل کفش مجلسی 0 328 admin
مدل بلوز زنانه 0 391 admin
مدلهایی جدید از بلوز دخترانه 0 449 admin
اس ام اس دلتنگی 0 328 admin
4 ترفند در بازی «جنگ‏های صلیبی» 0 462 admin
راه‌های برطرف شدن خواب در The Sims 3 0 342 admin
Admin بازدید : 241 یکشنبه 19 شهریور 1391 نظرات (0)

در سوره بقره خداى تعالى داستان عزير را ذكر مى فرمايد: كه خلاصه آيات و شان نزول و تفسير آن اين است كه:
عزير از جمله پيغمبران بنى اسرائيل و حافظ تمام تورات بود و در بيت المقدس معلم و پيشواى يهوديان بود. وقتى با الاغش سفر مى كرد، مقدارى نان و انگور همراه داشت. به قريه اى رسيد كه ساليان پيش اهل آن هلاك شده بودند و جز استخوانهاى پوسيده از ايشان باقى نمانده بود. عزير از روى حيرت و تعجب نگاهى به اين استخوان ها كرد و گفت:
خدا اين استخوان هاى پوسيده و ريسيده شده را چطور دو مرتبه زنده مى فرمايد. البته از روى شگفتى و استعجاب بود نه اينكه منكر قيامت و بعث شده باشد.
خداى متعال براى اينكه بالحس به او بفهماند كه قيامت نزد تو شگفت آور است ولى براى خداى تعالى اهميتى ندارد، همانجا او را مى راند و يكصد سال او به همين حال افتاده بود، لكن الاغش استخوانهايش هم پوسيده شد.
اما تعجب اينجاست كه انگور با آن لطافت تازه ماند، پس از يكصد سال خدا عزير را زنده كرد، ملكى را به صورت بشر ديد از او پرسيد: شما چه مدت است كه اينجا آمده ايد؟
عزير گفت: يك روز است آمده ام و شايد بلكه كمتر از يك روز. ملك گفت: صد سال است كه اينجا افتاده بودى. نگاه به الاغش كرد، ديد استخوانش ‍ پوسيده شده. آن وقت ملك گفت نگاه به الاغت بكن ببين چه مى كند. عزير ديد اعضا و ذرات بدن الاغ يك مرتبه به حركت درآمده و به هم متصل شده و مى چسبد. دست، پا، چشم و گوش و غيره به هم متصل شد و يك مرتبه الاغ كاملى درست شده و از جا حركت كرد.
بعلاوه گفت: عزير، نگاه به انگورت كن كه اصلا خراب نشده و قدرت خداى را مشاهده كن و بدان كه خدا بر هر چيز توانا است.
عزير از بيت المقدس برگشت. ديد وضع شهر عوض شده. آنهائى را كه مى شناخت نمى ديد. به نشانى كه داشت به منزلش آمد، درب خانه اش را كوبيد از داخل خانه گفتند: كيست؟
گفت: من عزيرم.
گفتند: شوخى مى كنى، عزير صد سال است كه خبرى از او نيست. آيا علامتى كه در او بود - عزير مستجاب الدعوه بود - من خاله تو هستم و كور شده ام از خدا بخواه تا چشمم را به من باز دهد و برگرداند. عزير دعا كرد. چشم خاله اش بينا و روشن شد. جريان كارش را ذكر كرد و عبرتى براى خودش و ديگران گرديد.

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 720
  • کل نظرات : 16
  • افراد آنلاین : 127
  • تعداد اعضا : 100
  • آی پی امروز : 334
  • آی پی دیروز : 53
  • بازدید امروز : 710
  • باردید دیروز : 104
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 1,168
  • بازدید ماه : 1,168
  • بازدید سال : 23,602
  • بازدید کلی : 175,386