loading...
بزرگترین پاتوق پارسی زبانان
آخرین ارسال های انجمن
عنوان پاسخ بازدید توسط
محض یاد آوری 0 35 stareh75
شعر عاشقانه 0 33 stareh75
شعر دعا گونه 0 132 stareh75
طرز پخت کوکوی عدس 0 36 stareh75
هدایت از دیدگاه مطهری 1 45 stareh75
تصاویر فقیهه سلطانی 0 626 admin
مدل لباس اسپرت دخترانه 0 538 admin
مدل های جدید کیف دانشجویی دخترانه و زنانه 2013 0 486 admin
مدل لباس های جدید مردانه مخصوص پاییز 0 526 admin
جدیدترین دکوراسیون اتاق خواب 0 475 admin
ناپدید شدن مرموز نوعروس جوان*عکس 0 591 admin
متن شعر های آلبوم پرچم سفید 0 443 admin
آخرین رقابت پپ و ژوزه / اسامی 10 مربی برتر سال اعلام شد 0 470 admin
اس ام اس عاشقانه 0 552 admin
اس ام اس جملات کوروش کبیر 0 449 admin
مدل پلیور و سویشرت مردانه 2013 0 565 admin
مدل جواهرات قیمتی 0 309 admin
دکوراسیون اتاق خواب نوجوانان 0 281 admin
فقط محض خنده 0 427 admin
اتل متل توتوله این پسره سوسوله (شعر طنز) 0 315 admin
حرکات دخترا در مواقع مختلف 0 329 admin
مراسم عقد و مهریه دختران اینترنتی 0 333 admin
روش‌های تضمینی ترکاندن حباب در بازار سکه! 0 300 admin
پیشنهاداتی برای عدم ترشیدگی دختران 0 307 admin
مدل کفش مجلسی 0 328 admin
مدل بلوز زنانه 0 391 admin
مدلهایی جدید از بلوز دخترانه 0 449 admin
اس ام اس دلتنگی 0 328 admin
4 ترفند در بازی «جنگ‏های صلیبی» 0 462 admin
راه‌های برطرف شدن خواب در The Sims 3 0 342 admin
Admin بازدید : 143 یکشنبه 19 شهریور 1391 نظرات (0)

این مثل را وقتی می آوردند كه كسی به امید سودی یا ثوابی در كاری دخالت كند و در آن گرفتار شود .
آورده اند كه ...
یك روز شخص بی نوایی لباسش كم بود و از سرما می لرزید و از نداشتن پوشاك ناراحت بود ، از رودخانه می گذشت و چیزی مانند پوستین روی آب می رفت . یكی به آن مرد گفت : آنجا را نگاه كن ، روی سیلاب خیك پنیری ، روغن ، شیره ای چیزی است كه سیل آورده می توانی آنرا بگیری و بفروشی و لباس بخری ، یكی گفت : اصلاً خود پوستین است دست خدا رسانده ، قدری همت كن و آن را از سیلاب بگیر و بپوش . مرد بینوا طمعكار شد و لخت شد و خودش را به آب زد و با زحمت زیاد به پوستین نزدیك شد كه آنرا از آب بگیرد ، اما آنچه سیل آورده بود نه پوستین بود و نه خیك روغن . بلكه خرس زنده ای بود كه در سیلاب غرق شده بود و در آب دست و پاچی زد و منتظر بود دستش چیزی بند شود و خودش را نجات بدهد . همین كه آن مرد نزدیك شد و برای گرفتن پوستین دست دراز كرد ، خرس برای نجات خودش به دست و پای آن مرد چسبید و مرد بیچاره هر چه تلاش كرد كه از او كنار بكشد ، ممكن نمی شد . مردم دیدند كه آوردن پوستینش خیلی طول كشید و خود آن مرد هم دارد همراه سیل پیش می رود و از دور نمی دانستند كه چرا نمی تواند پوستین را بیاورد ، فریاد زدند كه خب اگر نمی توانی پوستین را بیاوری ولش كن و خودت برگرد مبادا سرما بخوری یا سیل تو را ببرد . مرد بیچاره ، جواب داد كه بابا من پوستین را ول كرده ام اما پوستین من را ول نمی كند .

مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 720
  • کل نظرات : 16
  • افراد آنلاین : 147
  • تعداد اعضا : 100
  • آی پی امروز : 367
  • آی پی دیروز : 53
  • بازدید امروز : 990
  • باردید دیروز : 104
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 1,448
  • بازدید ماه : 1,448
  • بازدید سال : 23,882
  • بازدید کلی : 175,666