loading...
بزرگترین پاتوق پارسی زبانان
آخرین ارسال های انجمن
عنوان پاسخ بازدید توسط
محض یاد آوری 0 35 stareh75
شعر عاشقانه 0 33 stareh75
شعر دعا گونه 0 132 stareh75
طرز پخت کوکوی عدس 0 36 stareh75
هدایت از دیدگاه مطهری 1 45 stareh75
تصاویر فقیهه سلطانی 0 626 admin
مدل لباس اسپرت دخترانه 0 538 admin
مدل های جدید کیف دانشجویی دخترانه و زنانه 2013 0 486 admin
مدل لباس های جدید مردانه مخصوص پاییز 0 526 admin
جدیدترین دکوراسیون اتاق خواب 0 475 admin
ناپدید شدن مرموز نوعروس جوان*عکس 0 591 admin
متن شعر های آلبوم پرچم سفید 0 443 admin
آخرین رقابت پپ و ژوزه / اسامی 10 مربی برتر سال اعلام شد 0 470 admin
اس ام اس عاشقانه 0 552 admin
اس ام اس جملات کوروش کبیر 0 449 admin
مدل پلیور و سویشرت مردانه 2013 0 565 admin
مدل جواهرات قیمتی 0 309 admin
دکوراسیون اتاق خواب نوجوانان 0 281 admin
فقط محض خنده 0 427 admin
اتل متل توتوله این پسره سوسوله (شعر طنز) 0 315 admin
حرکات دخترا در مواقع مختلف 0 329 admin
مراسم عقد و مهریه دختران اینترنتی 0 333 admin
روش‌های تضمینی ترکاندن حباب در بازار سکه! 0 300 admin
پیشنهاداتی برای عدم ترشیدگی دختران 0 307 admin
مدل کفش مجلسی 0 328 admin
مدل بلوز زنانه 0 391 admin
مدلهایی جدید از بلوز دخترانه 0 449 admin
اس ام اس دلتنگی 0 328 admin
4 ترفند در بازی «جنگ‏های صلیبی» 0 462 admin
راه‌های برطرف شدن خواب در The Sims 3 0 342 admin
Admin بازدید : 89 جمعه 30 تیر 1391 نظرات (0)

هرگاه بی گناهی مورد تهمت واقع شود از مصراع مثلی بالا به منظوراثبات برائت و بی گناهی خویش استفاده می کند . این مثل مصراع دوم بیتی از یکی از غزلیات سعدی شیرازی است .

اما ریشه تاریخی این مثل سائر :

یعقوب پسر اسحاق که از انبیای بنی اسراییل است از دو همسرش به نام لیا و راحیل و دو کنیز به اسامی بلهه و زلفه دوازده پسر به وجود آورد که در کتب مذهبی به نام اسباط معروفند . نام این اسباط چنین است :

روبیل ، شمعون ، لاوی ، یهودا ، ایساخو ، زابلیون ، فرزندان لیا : یوسف و بنیامین ، فرزندان راحیل ؛ دان و نفتالی فرزندان بلهه کنیز راحیل ؛ جاد و اشیر فرزندان زلفه کنیز لیا که همگی در خدمت پدر بودند و یک جا زندگی می کردند . شبی یوسف خواب دید که یازده ستاره و خورشید و ماه بر او سجده گزارده اند .

جریان خواب را به عرض پدر می رساند ، یعقوب به او بشارت می دهد که رویای صادقانه است و قریباً از طرف خدای متعال به مقامی ارجمند نایل خواهد آمد . ضمناً به یوسف موکداً سفارش کرده است که این خواب را به هیچ کس به ویژه برادرانش نگوید زیرا حس حقد و حسادتشان تحریک می شود و ممکن است برای وی ایجاد زحمت کنند .

اتفاقاً یوسف در آن هنگام پسری زیبا طلعت و پاکیزه اندام و دلربا بود . هنوز دوازده سال از سنش نگذشته بود که مادرش راحیل درگذشت و او و برادرش بنیامین بی مادر شدند . چون این دو طفل خردسال از طرف پدر احتیاج به نوازش بیشتر داشتند لذا یعقوب آنها را بیشتر از سایر فرزندانش دوست می داشت خلاصه آنکه موضوع خواب یوسف هم دراین زمینه مزید برعلت گردیده علاقه پدر را تشدید کرده بوده است . با وجود آنکه یعقوب در اخفاء و پنهان داشتن علاقه و محبتش نسبت به یوسف و بنیامین می کوشید مع هذا حقیقت مکتوم نمانده نایره حسد و غیرت برادران یوسف زبانه کشید . انجمنی ترتیب دادند و پس از شور و کنکاش فراوان تصمیم به قتل یوسف گرفتند . دلیل و منطقشان این بود که چون یوسف از بین برود یعقوب چند صباحی از فراقش بی تابی می کند و بر اثر مرور زمان عشق یوسف فراموش می شود و علاقه پدر به سوی ایشان معطوف خواهد گردید . هر یک از برادران در آن انجمن برای نابودی یوسف راهی پیشنهاد کرد و طریقی اندیشید اما یهودا که عاقلتر از دیگران بود قتل یوسف را که هیچ گناهی مرتکب نشده بود دور از عقل و دین و وجدان دانسته مصلحت در این دید که او را در سر راه بیت المقدس و مصر در چاهی بیندازند تا کاروانی او را بردارد و با خود به جای دوردست ببرد . در واقع با این تدبیرهم مقصود برادران حاصل می شد و هم قتل نفس روی نمی داد .

برادران متفقاً رای یهودا را پسندیدند و نزد پدر شتافتند تا اجازه فرماید که چون برای تعلیف و چرانیدن گوسپندان و سرکشی از مزارع به صحرا می روند یوسف را نیز همراه برند زیرا به قدری یوسف را دوست دارند که نمی توانند دوری و مفارقتش را تحمل کنند ! یعقوب اظهار نگرانی کرد که ممکن است به علت جوانی و اشتغال به امور گله داری و کشاورزی ازیوسف غافل بمانید و او را گرگ برباید .

برادران سوگند خوردند که یوسف را چون جان شیرین مراقبت خواهند کرد تا در پرتو صفای کشتزارها و در زیر آسمان بهجت انگیز کنعان جست و خیز و بازی کند و جسم و جانش نشاط و انبساط یابد . یعقوب با نهایت بی میلی خواهش فرزندان را پذیرفت و بامدادان که تازه نسیم صبح وزیدن گرفته بود برادران نابکار، یوسف را برداشته یکسر بر سر چاه رفتند و او را برهنه کرده در نهایت قساوت و بی رحمی به چاه افکندند .

شامگاهان که تاریکی همه جا را فرا گرفته بود با قیافه مغموم و غمگین به خدمت پدر آمدند و پیراهن یوسف را که قبلاً به خون حیوانی آلوده کرده بودند در کنارش نهاده عرض کردند : ای پدر، می دانیم که قول وگفتار ما را در عین صداقت و درستی باور نمی کنی ولی حقیقت این است که یوسف را نزد اسباب و اثاثیه گذاشته به دنبال اسب دوانی و تیراندازی رفته بودیم . گرگ از کمینگاه خارج شده و او را پاره پاره کرد .... این پیراهن خون آلود اوست که به حضور آوردیم تا بر صحت گفتار و عرایض ما گواه باشد .

یعقوب پیراهن یوسف را دید و گفت :" من هرگز گرگ هشیارتر از این ندیدم ، پسر مرا از میان پیراهن بخورد و پیراهن بر او نبدرد ."

غرض این است که چون گرگ در این میان گناهی نداشت علی هذا عبارت گرگ دهن آلوده و یوسف ندریده از آن تاریخ مورد استناد و تمثیل قرار گرفت و شیخ اجل سعدی در غزل زیبایی به آن اشاره کرده چنین فرموده است :

ای یار جفا کرده پیوند بریده

این بود وفاداری وعهد تو ندیده

درکوی تومعروفم وازروی تومحروم

گرگ دهن آلوده و یوسف ندریده

مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 720
  • کل نظرات : 16
  • افراد آنلاین : 138
  • تعداد اعضا : 100
  • آی پی امروز : 350
  • آی پی دیروز : 53
  • بازدید امروز : 806
  • باردید دیروز : 104
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 1,264
  • بازدید ماه : 1,264
  • بازدید سال : 23,698
  • بازدید کلی : 175,482